سه دیدار
ارسال شده توسط م.رضوی در 90/3/13سه دیدار، با مردی که از فراسوی باور ما میآمد
براساس داستان زندگی امام روح الله خمینی (ره)
نوشته ی نادر ابراهیمی
انتشارات سوره مهر
جلد اول: رجعت به ریشه ها
جلد دوم: در میانه ی میدان
جلد سوم: حرکت به اوج (هنوز چاپ نشده است.)
دیدار اول عقاید امام را -به صورت بحثهای منطقی و فلسفی بین مراد و مریدین- شرح می دهد.
دیدار دوم شرح کودکی های امام است و دیدار سوم از جوانی های امام و ورودش به عرصه ی سیاست آغاز می شود.
بریده ای از دیدار اول
... پس تک تک، به پیرِ پُرشکوهِ ما پیوستند تا گروهی پدید آمد و باز میپیوستند.
و حرکت، جمعی شد-
جذاب و تماشاطلب
و صدا پیچید...
و پژواک صدا...
...
خبر، پیشاپیش میرفت
- با شتابی بسیار بیش از شتابِ گامهای گروه-
و مُراد و مُریدان، هرجا که میرسیدند
خیل خیل مردمان، در دو سوی راه به تماشا ایستاده بودند؛ زمزمهکُنان که:
این اوست... او که آمده است تا با اتّکای به قدیم، همه «چیز» را جدید کند.
و با توسل به کهنههای به اعتقادِ او کهنهناشدنی، همه چیز را نو کند.
او برای غبارروبی آمده است...
بریده ای از دیدار دوم
- تو، روحالله جان، نمیدانم چرا غالباً تبدارت میبینم؛ در تقلّا، در سوختن، کلافه بودن، درد داشتن، و زبانم لال، پرپر زدن.
من محبّتم را بین بچههایم به تساوی تقسیم میکنم؛ اما نگرانیهایم را، نه... بیشترش برای توست. تو یک طاغی خاموش در روح خود داری. روحالله، نورالدّین راست میگوید. معلّمهایت راست میگویند. قلبم هم راست میگوید.
- درست است مادر، حق با شماست. خوب دانستهیید. روح من تب دارد، و این تب تند است و سوزاننده. یک لحظه به من امانِ آسایش نمیدهد. شاید شهادت پدر، آنگونه که حکایت کردهاند، مرا گرفتار کرده باشد...
- نه... این فقط شهادت پدرت نیست که تبِ کینخواهی را در تو باقی نگه میدارد. تو، یادم نرفته هنوز، که وقتی یازده سالت بود و به عبدالله گفتی که دیگر نباید جواد را بزند، بخشی از سرنوشتت را رقم زدی؛ خودت را وکیل همهی کتکخوردگان دانستی و همین هم آتش را به روحت انداخت، و آن بیقراری را در دل من...
بریده ای از دیدار سوم
حاجآقا روحالله، آرام و کُند و باوقار، از نیمهی درِ گشوده شده برای او پا به درون اتاق کار شاه گذاشت؛ که به اندازهی یک باغ بود.
آقای خمینی، محسوساً، منبابِ احتیاط، کوشید که بدنش و عبایش به جایی ساییده نشود. پس ایستاد و آرام و باوقار گفت: سلامٌ علیکم!
- سلام. خوش آمدید آقا. بنشینید. روی همان صندلی بنشینید.
- ایستاده آسودهام آقا! این عریضه را حضرت آیتالله العظما بروجردی، مرجع تقلید شیعیان و سرپرست حوزهی علمیهی قم، حضورتان تقدیم داشتند و به بنده فرمودند به عرضتان برسانم که اگر اوامری هست، یا مکتوبی، بنده حامل آن خواهم بود، و اگر پرسشهایی در زمینهی مسائل شرعی و فقهی مطرح است، که در حدّ توان بنده باشد، حضوراً پاسخ خواهم داد.
شاه، به شیوهی خود، مدّتی به حاجآقا روحالله، که چشم به زیر انداخته بود، نگاه کرد؛ مدتی طولانی، و بعد، با صدایی که در آن تَهلرزشی حس میشد گفت: رسم است که همهی مردم ایران، با هر مقام و منزلتی، بنا به سنّت، مرا «اعلیحضرت» بنامند. شما از چنین رسم متداولی باخبر نیستید؟
- در نظر ما طُلّابِ حقیر حوزههای علمیه، «محضر اعلاء»، تنها و تنها، محضر ذات حق تبارک و تعالی است، و بزگواری سلاطین و خدّام ایشان میتواند این رسم را، که شاه مملکت را «اعلیحضرت» بنامند، دگرگون کند تا حُرمت مقام حق محفوظ بماند – همچنان که اعتبار مقام شاه.
شاه باز هم سکوت کرد. او هرگز این ظرفیت را به دست نیاورده بود که کسی، جُز بیگانه، در برابرش بایستد و حرفش را نپذیرد. مصدّق هم این را میدانست. و آنوقتها که بود، هیچگاه، از روبهرو با شاه به مقابلهی لفظی برنمیخاست.
پ.ن. نقدهایی به کتاب وارد است، به خصوص در دیدار اول، که عقاید امام را گاهی ناقص و گاهی حتی اشتباه بیان می کند. اما به نظرم با در نظر گرفتن این نکته که نادر ابراهیمی یک نویسنده است و نه مورخ و روحانی، می شود از لغزش های کتاب چشم پوشی کرد.